خاطرات خنده دار

خاطرات خنده دار

بِــــــــــــــــسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزيز از امروز به بعد هر سري وبلاگ به 20 پست بروز رساني خواهد شد.... اگر كساني هستن كه خاطرات خنده دار دارن در قسمت نظرات به صورت عمومي بفرستن من براشون پست ميكنم
به وبلاگ خنده خوش اومدین،،،مطلب رو جمع آوری کردم پس صددرصد برای خودم نیست،،، امیدوارم فقط اینجا بخندیدن
سلام دوستان اين بنراي كه در قسمت پايين نوشتاري قرار داره با كليك كردن بر روي اون ها ميتونيد بريد داخل سايتشون يا از لينكدوني ادرسشونو بگيرد.....حتما به كليك سوتي و كليك چت سر بزنيد
به وبلاگ امیر 70 خوش اومدین
دوستانی که دوست دارن تبادل لینک کنن... همین ادرس را به اسم خاطرات خنده دار لینک کنن و در نظرات ادرس وب بدن منم لبنک کنم
دوستان عزیز این وبلاگ به روز رسانی شده ... امیدوارم از مطالب خوشون بیاد...لطفا نظر و لایک فراموش نشه
چت روم کلیک چت

بسیار زیبا

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ق.ظ

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانمشب را اینجا بمانم؟ ».........رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب بهاو شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند....شب هنگام وقتی مرد می خواستبخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا ازراهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به ویگفتند:« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .چون تو یک راهب نیستی»مرد با نا امیدی ازآنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم درمقابل همان صومعه خراب شد .راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوتکننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.صبح فردا پرسید که آن صداچیست اما راهبان بازهم گفتند:« ما نمی توانیماین را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگیام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانماین است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگوییچه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمینرا به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاریکه از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدداست. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»راهبان پاسخدادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»رئیس راهب هایصومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن دربود»مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلیداین در را به من بدهید؟»راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم بهاو بدهند..راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشتدر سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .پشتآن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.و همینطور پشت هر دری دردیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.درنهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایانخلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را بازکرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که اودید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود......اما من نمی توانم بگویم او چهچیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .لطفا به من فحش ندید؛

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۲
Amir70

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی