خاطرات خنده دار0016
يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ
یه دفه هم رفته بودم بالا پشته بوم آنتن تلویزیون و درست کنم....باد زده
بود خراب شده بود..بعد همزمان داشتم اس ام اس تنهایی واس وبلاگم مینوشتم...
خیلی حساس شده بود...
به بابام گفتم من هی تکون میدم...تو بگو درست شد یانه..
سرم تو گوشی بود هی هر چند ثانیه الکی میگفتم حالا خوبه؟ حالا چـــــــــی ؟بدونه اینکه آنتنو تکون بدم...
خلاصه هی داشتم میگفتم حالا چی؟ خوب نشــــــــد؟برای باره آخر داد زدم....حالــــــــــــــا؟
یهو بابام زد پس کلـم گفت پاشو گمشــو برو پایین یه ربعه ما رو اسکل خودت کردی....
خووو حساس بود دیگ پدر من از خاطرم می پرید,جنبه داشته باش یه کم!!!
۹۳/۰۳/۲۵