خاطرات خنده دار0018
بابام خیلی منو اذیت می کنه و سر به سرم میذاره اما به نظر من احترام به
پدر واجبه و در هرشرایطی باید احترامش رو حفظ کرد,منم که میشناسید چقد بچه
ساکت و با ادب و مظلوم و آرومی هستم,اصن آزارم به حلق کسی نمیرسه...!!!هههع
خلاصه دیروز دوباره گیر داد و محکم زد تو گوشم, منم خم شدم دستش رو بوس
کردم (تواضعم تو پایین فکتون)و در همین حین گوشیش رو از جیبش پیچوندم و
اسم خودم رو توی گوشیش به Iran cell تغییر دادم وتا شب بهش پیام میدادم:
((((مشترک گرامی روز جهانی معلولین ذهنی بر شما مبارک )))
و پدر ساده من در جواب هی می فرستاد :((معلول ذهنی باباته,چرا فقط به من می فرستید آخه؟؟))
واینگونه بازهم با یه تیر دونشون زدم!
خدایی شب قیافش دیدنی بود اومده بود خونه!!براش تعریف کردم اولش همه تو خونه خندیدیم ولی آخرش دوباره یه چک دیگ خوردم!!
و من در این لحظه بهشت رو زیر دست پدرم دیدم,جاتون خالی خیلی چسبید!!