خاطرات خنده دار0019
سر امتحان حسابداری بعد از گرفتن برگه سوال از کلاس 20 نفری 19نفر عینهو بز
زل زده بودیم به برگه,من که بدجور بز درونم زنده شده بود داشتم برگه سوالا
رو می خوردم که خدا رحم کرد مراقبه به موقع رسید نذاشت خفه بشم. خلاصه بعد
از30دقیقه از شروع امتحان دختره جلوییم که عینهو عنکبوت به سوالاش چسبیده
بود به مراقبه گفت خانم میشه یه برگه ی دیگه بدین من دیگه برگم جا نداره
....!!!
وای اون لحظه بود که میخواستم کفشای خودمو عقبیمو به صورت افقی بکنم ته حلقش بعدا باهاش بارفیکس بره!!
کصافط مثه اسب آبی سرش تو برگه بود هر چی صداش می کردیم,سوت می زدیم,دود
بلند می کردیم,شیمیایی می زدیم اصلا توجه نمی کرد!!کوفتش بشه 3واحدی
بود,آخر امتحان یکی از دخترا از ته کلاس یه پاک کن پرت کرد تو سرش یه کم
تسلی دل ما شداما هیچ عکس العملی نشون نداد,اصن بدجور محو سوالا بود و تو
عالم ملکوت سیر می کرد!!
****-خدایا به همین سایت عزیز قسمت میدم خرخونای بی معرفت هر کلاس رو اگر
قابل اصلاح بودن اصلاح,در غیر این صورت تبدیل به آرنج بزغاله بگردان****!