فانتزی3
دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ب.ظ
یکی دیگ از فانتزیای معکوسم اینه که برم صورتمو بشورم بعد با قیافه داغون و
خسته به آینه خـیره بشم بگم عباس دیگ اینجا آخر خطه,بعد یهو داد بزنم
نــــــــــه !!!
بعدش با مُـشت بزنم آینه روبشکونم و سرم رو بذارم رو میز (لامصب خـعلی کلاس داره مـث تو فیلما)
بعد یهو بابام بیاد و بگه زهر ماره نه,کوفته نه,ای مرض و نه,اسکله سادیسمی چرا آینه رو میشکونی,بزنم صدای سگ بدی؟؟؟
بعد من زل بزنم تو چشاش بگم,لعنتی....
منو از زدن میترسونی؟؟؟
من دیگ آخر خطم...,برو از خدا بترس... و در کمال ناباوریی بابام کمربندو
بکشه بیرون اینقدر منو بزنه که صدای سگ بدم جنازمو ببرن سمت افق!!!
خب خدارو شکر این فانتزیم هم به خوبی و خوشی آخرش مردم!!!
۹۳/۰۳/۲۶