خاطرات خنده دار

خاطرات خنده دار

بِــــــــــــــــسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزيز از امروز به بعد هر سري وبلاگ به 20 پست بروز رساني خواهد شد.... اگر كساني هستن كه خاطرات خنده دار دارن در قسمت نظرات به صورت عمومي بفرستن من براشون پست ميكنم
به وبلاگ خنده خوش اومدین،،،مطلب رو جمع آوری کردم پس صددرصد برای خودم نیست،،، امیدوارم فقط اینجا بخندیدن
سلام دوستان اين بنراي كه در قسمت پايين نوشتاري قرار داره با كليك كردن بر روي اون ها ميتونيد بريد داخل سايتشون يا از لينكدوني ادرسشونو بگيرد.....حتما به كليك سوتي و كليك چت سر بزنيد
به وبلاگ امیر 70 خوش اومدین
دوستانی که دوست دارن تبادل لینک کنن... همین ادرس را به اسم خاطرات خنده دار لینک کنن و در نظرات ادرس وب بدن منم لبنک کنم
دوستان عزیز این وبلاگ به روز رسانی شده ... امیدوارم از مطالب خوشون بیاد...لطفا نظر و لایک فراموش نشه
چت روم کلیک چت

جوک یلدا7عزیز

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ق.ظ

کار از کار گذشته بود سمیه وسط کلاس مدنی ۳ بدون اختیار گوزیده بود از اول کلاس تو دلش بادی جمع شده بود و نمی دونست چطور باید خالیش کنه اما حالا خالی شده بود عده ای تو بهت مطلق بودن و عده ای از خنده، روی زمین کلاس ولو شده بودن

سمیه با صورتی که مثل لبو شده بود، ناخن هاش رو به دسته چوبی صندلی

فشار می داد

دلش می خواست زمین دهن باز کنه و درسته ببلعتش

استاد نمی دونست چی بگه. از طرفی می خواست توضیح بده که این یه امر طبیعی

هستش و ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و از طرفی تصور می کرد شاید با زدن این

حرف سمیه بیشتر کوچیک بشه

کلاس تقریباً داشت ساکت می شد که یکی از پسر ها با زیرکی خاصی گفت:انصافاً

ناز نفست

کلاس دوباره منفجر شد

اینبار همه می خندیدن

استاد از کلاس بیرون رفت ؛ نمی تونست فضای اون کلاس رو تحمل کنه

سمیه بغضش ترکید و سرشو گذاشت روی دسته صندلی و شروع کرد گریه کردن

توان بیرون رفتن از کلاس رو هم نداشت

حتا دوستای صمیمی سمیه هم نمی تونستن بهش دلداری بدن چون اونها هم

کنترل خودشون رو از دست داده بودن و می خندیدن

آخه صدای گوز سمیه صدای بدی داشت؛ هم بلند بود و هم صدای اعتراض داشت …!!!

ناگهان صدای عرفان همه رو ساکت کرد

عرفان از جاش بلند شد

از همه بچه ها خواست که با دقت بهش نگاه کنن

حتا سمیه هم سرش رو بلند کرد و به عرفان خیره شد

عرفان دستهاش رو به صندلی فشار داد و شروع کرد زور زدن

دندونای بالاش رو به لب پایین فشار می داد

چند لحظه ای نگذشت که عرفان با صدای بلند گوزید و بعد رفت جلوی تخته و شروع

کرد بندری رقصیدن

حالا همه چیز عوض شده بود

کسی دیگه به سمیه نمی خندید

همه بچه های کلاس به عرفان می خندیدند

سمیه هم همراه بچه ها می خندید، اما نه به اداهای عرفان

دلیل خنده سمیه این بود که آغاز عاشق شدنش با یه گوز بوده … فقط با یه گوز …

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۳۰
Amir70

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی