خاطرات خنده دار0036
امروز اوستا بهم پول داده بود شاد بودم گفتم زنگ بزنم الهام بریم ساندویچی زنگ زدم
من : سلام سلام سلام , سلام بانو ,سلام خانم ,سلام تاج سر , سلام کوشولو , سلام م م م م م م م م
الهام : 0_o
من : دی : زن چرا جواب نمیدی ؟
الهام : امیر احساس میکنم دیوونه شدی 0_o
خیر سرم خواستم جمله عاشقونه بگم گفتم عزیزم من دیوونه تو شدم تقصیر تو بود
الهام : چییییی ینی من دیونتم کردم ؟_؟ باباااا باباااا امیر میگه من دیوونش کردم
باباش : گوشی رو بده دستم دختر
الو امیر حالا دختر من دیوونت کرده خل و چل ؟؟
من : نه آقا جون الهام بد فهمید
باباش : چی ی ی ی دختر من نفهمه؟ پدرتو در میارم جرأت داری این طرفا پیدات بشه خدافظ
من :الو الو و الووو
چند دقیقه بعد الهام زنگ زد
من : سلام بانو
الهام : سلام آقامون ,گفته باشم باهات قهلم امشبم که اومدی منت کشی با خودت پاستیل بیار تا زود تر آشتی کنم , یه یه یه یه خدافظ
سلامتی همه دخترای دیوونه ^_^