خاطرات خنده دار0037
دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۳ ق.ظ
امروز بابام بعد از دو سه سال برا خودش لباس خرید :((((
اوخی مثل بچه کوشولو ها یه شوق و ذوقی میکرد ^_^
اومد جلو من و آبجی کوشولو یه قری به موهاش داد به افق های دور دست خیره شد گف : شطولم ؟؟
من : woooow شدی برات پیت ,خوجگل مجگل موش بخوردت ^_^
اوخی گونه هاش قرمز شد گف : دخترم بابات برات پیت شده ؟؟
آبجیم : بابالی اعتماد به نفست رو الاغ داشت سلطان جنگل میشد @@
من : خخخخ
بابام : امیر تو این چیزارو یادش دادی ی ی ی ی افتاد دنبالم پاشو
انداخت جلو پام که بیفتم , شرررررر خخخخ خشتکش پاره شد ,منم گریختم
الانم تو پارک بهش زنگ زدم گفتم : اوخی کوشولو عیب نداله میبلم بلات میدوزمش , نچ نچ نچ یه حرفای بدی زد ^_^ بی تلبیت
۹۳/۰۴/۰۹