خاطرات خنده دار0042
امتحان زبان فنی داشتم سخت سخت , امتحان که تموم شد دویدم رفتم پیش خانم جواهری
من : ببخشید خانم جواهری میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟؟
اون : ^_^
من : خانم جواهری چه شال قشنگی
اون : وای چشماتون خوجگل میبینه
من: نه شما واقعا خوشگل و مهربونیت , من دختر با کمالات شما کم دیدم ,شما تو کلاس همیشه میدرخشید
اون : وای لطف دارید شما هم تو کلاس خیلی دلقک بازی درمیارید 0_o
من :خانم جواهری والا یه چیزی میخواستم بگم روم نمیشه
اون : آقا کامران راحت باشید
من : به خدا شرمندم ولی خوب اگر نگم و فردا پشیمون بشم نمیتونم خودمو نمیبخشم
اون : وای تورو خدا راحت باشید فقط باید درسمو ادامه بدم
من : ببخشید خانم جواهری حقیقتش رو نمیشه بگم
اون :د بنال جونمو گرفتی
من : خانم جواهری حقیقتش امتحان زبانو ر ی د م , شنیدم استاد عموتونه , ناموسن باهاش حرف بزنید یه ده بهم
اون : خاک تو سرت پسره مزخرف , خجالت بکش خدافظ
من : خانم جواهری ی ی
اون : بعله ^_^
من : ناموسن بگو ده بهم بده ^_^
اون : میام این چکمه هارو میکنم تو حلقت
من : یه یه یه یه
والا دخترا اصلا اعصاب ندارن خوبه ازش خواستگاری نکردم @_@