خاطرات خنده دار0077
چند روز پیش موتور محمد رفیقمو برداشتم رفتم دنبال مخاطب فوق العاده خاصم حالا مگه سوار میشد
^__^
با هزار بد بختی راضیش کردم سوار شد محکم کمرو گرفت ، گفتم خخخخخ ، گفت : امیر خب میترسم
،مسخرم نکن ، گفتم : دختر مسخر کردن کاجا بود ، کمرو
محکم گرفتی کم فشار بیار خفه شدم ^_^
خلاصه رفتیم دنبال کارای ثبت
نامش ، برگشتن گفت: امیر ؟
من : جونم ؟
اون : بزار منم موتور برونم
من : دی : ^___^ بابا نمیتونی، دختر بترس از روز رستاخیز
اون : بلههههههه میتونم ، منم زن ذلیل^_^
عاغا رفتیم خونمون تو حیاط کنارش وایسادم همه چی رو درست کردم و گفتم
:گاز بده خاموش نشه و
کلاچو آروم ول کن ،عاغا داشت خاموش میشد گفتم گاز
بده ه ه ه ، بیچاره ترسید گازو تا آخر گرفت
کلاچو یه دفعه ول کرد موتور
تک چرخ زد خواست بیفته خودشو گرفتم ولی موتور قیژژژژ رفت تو کولر
^_^
بابام اومد بیرون با شیلک افتاد دنبالمون و فحش میداد خخخخخ