خاطرات خنده دار0086
دیروز ماها(دختر عموم-همسر آیندم) اومده بود پیشم و ناراحتش اخمو بود
رفتم پیشش و بهش گفتم: عجیخم نمیخای بگی چی شده ؟؟
ماها : امیر دلم گرفته
من: آخ الهی من بمیرم نبینم غم داری تو ؛ چی شده !!
ماها : هیچی , حوصله ندارم ,
من: میخای شکلک درارم بخندی ؟؟
ماها: مسخره نشو که اصلا حوصله ندارم !!
من: باشه الان زنگ میزنم ب کتایون(دختر خالش) بیاد با هم بریم بیرون
ماها: میگم حوصله ندارم بیخی آل
زنگ زدم به کتایون گفتم: کتی پاشو بیا با ماها بریم بیرون
کتایون: امیر کار دارم , جون داداشی نمیتونم بیام
من: باشه نیاااااااااا به همین پایه میز عسلی که نمیای , اصن من با همتون قهرم
ماها گوشی رو ازم گرفت گف: کتایون , چی گفتی امیر ناراحت شد؟؟
کتایون: ب ب بخدا ه ه هیچی ی ی ن ن نگفتم م م م
ماها: الان باید برم 3ساعت منت کشی کنم کصافط
حالا ماها اومده پیشم و من یه قیافه داغون ب خودم گرفتم
هیچی دیگه الان اون اومده به من میگه چی شده و از دلم در میاره !!
امیر است دیگر . . . . گاهی دلش میخاهد همسر آیندش نازش را بکشد