خاطرات خنده دار0087
به شولوار(شَروار- شَلوار) سه خط , قرمزم , قسم اگه دروغ بگم o_0
چند روز پیش سارا (دختر همسادمون) اومده بهم میگه :
داداش امیرر , من تو راه دانشگاه که دارم میام مزاحم دارم,خعلی زیگیله
مـن: 0_0 , کوووووووو ؟؟؟ کجاااااااااست ؟؟؟؟
سـارا : هر وخت از دانشگاه میام تا خونه دنبالم میکنه کصافط =__=
مــن: باشه , حَـلـِه چِـشـاتـِه , دیگه بقیه اَش با من , ^_^
سارا : مرسی ی ی ی ی داداچی ی ی ی ی ^_^
فرداش تو کوچه نشسته بودیم که سارا اومد, دیدم یه پسره اول خم شد بند کفشش رو ببنده , بعد بدو بدو راه افتاد دنبال سارا
منو میگی با یه قیافه اینجوری o_0 حمله کردم به پسره
عاقا حالا نزن کی بزن , به پسره فوش میدادم و میزدمش
حالا از اینور هم سارا دادا میزد : ا . .. میر . . . داداش امیر. . .
ولی من نمیزاشتم حرف بزنه که! , یهو سارا منو کشید کنار جیغ زد :
داداشی , اشتباه شده , این , اون نیست , این پسر خاله مامانمه
منو میگی حالا دارم اینجوری^_^ یـَقه پسره رو درست میکنم و ازش عذر خاهی میکنم
سارا : ^_^
خو سارا کیلیپست تو حلقت زودتر میگفتی جَوون مردم انقد کُتک نخوره دیگه