خاطرات خنده دار0088
کیلیپس سارا (دختر همسادمون) تو دستگاه گوارشیتون اگه دروغ بگم ^_^
دیروز حدود ساعت 3 ظهر یکی بهم اس داد :
اَه , اَه , اَه , چقد خطت رو عوض میکنی , دیگه حالم از این کارات بهم میخوره , خوب اگه منو نمیخای بگو نمیخام دیگه , چرا هی منو سرکار میزاری , از هر دوست و آشنایی که تو باهاشی سراغتو گرفتم تا بلاخره پیدات کردم , خسته اَم میفهمی , خـســتــه !!! :|
من: o_0 خسته نباشی واقعا !! تلاشت در خور تحسینه دوست خوبم , موفق باشی
اون بنده خدا : قول بده که دیگه هیچوقت تنهام نزاری :|
مــن : با این که سخته ولی باشه :))))
اون بنده خدا : آخه تو که اینقده مهربونی چطوری دلت میاد باهام این کار ها رو بکنی هان ؟؟ حالا میتونم شمارتو داشته باشم ؟؟
مـــن اصن اشک شوق تو چِشمام موج زد , طوری که دیروز یه جعبه دستمال کاغذی تموم کردم :|
واقعا تا حالا نمیدونستم از من شاسکول تر هم وجود داره , الهی شکر
به همین پایه میز عسلی اصن از دیروز داغونما
اینم مزاحمه ما داریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟