خاطرات خنده دار0109
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۴۰ ب.ظ
تو اتوبوس یه پسر بچه ی حدودا سه ساله بود که داشت گریه میکرد و به مامانش میگفت چرا واسم شکلات نخریدی؟!
چه جیغ های بنفشی هم که نمیزد..
خلاصه کاسه ی صبر مامانش لبریز شد و با عصبانیت گفت آمپول میزنم ها ..
آقا یهو این بچه شلوارشو کشید پایین و گفت بیا بزن. منو از آمپول میترسونی؟!
منو میگی هنوز تو شوکم. اینا بچهَ ن؟ اینا اژدهان !!! ^_^
۹۳/۰۵/۱۳