خاطرات خنده دار0114
داشتم واسه خودم تلوزیون میدیدم که یهو شَترررررق یه چیزی خورد پس کلم
من:O_o , من نوکرتم پدر چرا چکیم میکنی خب ؟؟؟
بابام: بیا مچ بندازیم ^_^
من: بیخی آل باو حوصله داریا ؛ تازه فیلم داره
بابامم رفت تلوزیونو خاموش کرد
من: ای خداااا پناه برتو خودت بخیر بگذرون 0_o
بابام: میخام حسابی روتو کم کنما ^_^ علی بابا بیا ببین چطوری داداشت کم میاره
علی: بابا میخام به معنای واقعی کلمه بتروکنیش , نه نه اینطوری نمیشه هر کی باخت باس شام بده
من: اَی تو اون روحت , من فقط از اینجا خلاص شم با کیلیپس سارا خدمتت میرسم
بابام و علی: ^_^ ^_^ , من : خدایا به امید تو 0_o
حالا مچ انداختنمون شروع شد , علی: بله بازی شروع میشه , امیر داره کم میاره , نزدیک که پر پر شه , و........ بـــله پدر برنده میشه دست و جیغ و هورااا
بابام و علی: ^_^ ^_^ , من :@_@ آقا قبول نیس من قبول ندارم
بابام و مامانم و علی: حالا شام شام , شام شام شام شام , بیااا وسطط
من: به همین کوه های عیظیمه کرج من پول ندارم , خو انصاف جه شود این وسط؟؟
علی: اتفاقا تو همون عظیمه یه رستوران خوووووب هست غذاهاش عالیه
بچه ها اون ظرف زهررر مار من کو ؟؟؟ بخورم راحت شم
کانون گرم خانوادست من دارم عایا ؟؟؟