خاطرات 27
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ
به شب داشتم درس میخوندم دیدم یکی داره تو کتابخونم سرو صدا میده دیدم یه سوسک گنده داره میاد مهمونی!
تا رفتم بکشمش دررفت گمش کردم
دوساعت اتاقو زیر و رو کردم تا پیداش کنم تو یه عملیات انتحاری با 28 ضربه مگس کش و نصف قوطی حشره کش پیروزمندانه از اتاق اومدم بیرون!
حالا عکس العمل بقیه:
مامانم: خب اینو کشتی خانوادش امشب حمله میکنن میخورنت مام درو قفل میکنیم نتونی بیای بیرون جیغ بزنی بخندیم!
داداشم:عه یه سوسک دیگه رو گردنته!یکی تو موهاته!
مخاطب خاص محترم: اه اه سوسک بیچاره دل و رودشو در اوردی!گناه داشت!
سوسکه تو نفسای اخرش:خبر مرگمو به خانوادم دادی بگو خانواده واقعی تورو هم پیداکنن!
من -_-
بقیه :-))))
سوسکهo_O
۹۳/۰۶/۱۷