خاطرات 4
شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ
عاقا من یه بار با خانوادم رفتم بیرون، شب رو تو یه امام زاده خوابیدیم منم صبح ساعت ۶ دسشوییم(گلاب به روتون) گرفت. بعد خواستم دستام رو بشورم (شیرش از اینا بود که وقتی دستت رو بگیری زیرش آب میاد) که دیدم دوتا شیر بغلی درحالی که کسی اونجا نبود باز شدن! منم بدون مکث تا خود شهرمون دویدم. بعدا بابام گفت که شیراش خراب بوده و به مدت ۲ سال و۵ ماه و ۲۱ روز من رو مسخره میکردن :(
۹۳/۰۶/۰۸