خاطرات0130
پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۰ ق.ظ
آقا گفتیم خانوادگی بریم شمال مادر بزرگه رو هم ببریم ، راهی سفر شدیم تا رسیدیم به منجیل(تو شهر منجیل همیشه باد شدید میوزه،واسه همین توربین بادی زیاد گذاشتن)همین که چشم مادر بزرگم افتاد به توربینا گفت:خدا خیرشون بده ننه،میگم چه باد خنکی میاد،نگو پنکه گذاشتن تو خیابون!
اینم چشمای ما تو اون لحظه ⊙⊙.
۹۳/۰۵/۲۳