خاطره ابجی خنگم فاطمه
يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۵ ب.ظ
جاتون خالی باخواهرمو مامانم رفته بودیم لباس فروشی خواهرمن جلوترازمن ازمغازه اومد بیرون ب محض اینکه اومد بیرون صدای دزدگیر مغازه ب صدادراومد درحالی ک صاحب مغازه ب من زل زده بود منم نگاه کردم ب خواهرموگفتم چیزی برداشتی صاحب مغازه ک صادق بودن منودیدلبخندملیحی زدوگفت برید اشتباه شده وخواهرم ک مثل سگ ترسیده بود چشوتون روزبدنبینه هنوز بدنم دردمیکنه
۹۳/۰۹/۰۹