داستان قصه وار
يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ق.ظ
ی روز آفتابی ی خانمــ انگلیسی روی عرشهــ کشتی در سواحل مکزیکــ بــ دریا نگاهــ میکرد
کــ ناگهان انگشتر الماس گرانبهایش از انگشتش سر خورد و افتاد توی آبــ و زن با ناراحتی این سفر را سپری کرد.
پس از ۱۵ سال کــ بــ شهر مکزیکو سیتی رفتـــهــ بود
در ی رستوران کنار ساحل سفارش خوراکـــ ماهی داد،
وقتی داشتـــ ماهی رو میخورد ی جسمــ سفتــ و سختــ زیر دندونش حس کرد…
و وقتی در آورد دید
.
.
.
استخوان ماهیهــ …
.
.
.
چیهـــ؟نکنهـــ فکر کردی انگشتره؟!
ن بابا اون واس قصهــ هاستـــ....!
۹۳/۰۵/۲۶