فانتزی
یکی دیگ از فانتزیای معکوسم اینه که یه یه روز توی کلاس در حال پست نوشتن
واسه بچه های وبلاگ با
گوشیم باشم و یهو استاد ماژیکو پرت کنه سمتم و بگه
هیامیر کچل(به قول حسین) بیا جلو ببینم، یا این سوالو
جواب میدی پایه تخته
یا با 0.25 صدم میندازمت بدون حذف، منم یه لبخند ریز مجلسی بزنم و با غرور
ماژیک رو
بگیرم وبرم پا تخته تو یه فرموله تخیلی از خودم حلش کنم و استاد
کفش ببره و دهنش وا بمونه از تعجب منم تا
دهنش بازه ماژیکو بکوبم تو حلقش و
بادستم بکوبم تو سینشو بگم ببین..... به ما نمیخوری آخه...!!!
بعد با تشویق بچه ها جو بگیره از موهاش بگیرم سرش رو هی بکوبم به میز و یهو
چاقو رو از جیبش بکشه بیرون
و تا بخواد بزنه من از خواب بیدار بشم و در
حالی که دارم نفس نفس میزنم استاد زبانمون(selena gomez) بگه
امیرجان نترس سر کلاس خوابت برده بود داشتی کابوس می دیدی,بچه ها یکی پتو بیاره امیر خوابش میاد!!!